
یک سال و ده روز گذشت
هیچ وقت حتی تصور نبودنت و بودن خودم و نداشتم
تو این ده روز خیلی ها ازم پرسیدن چرا مشکی پوشیدی؟؟؟
رنگ عشق یا رنگ غم؟؟؟؟
جوابی نداشتم بدم.....
حتی کسی یادش نبود ...
نمیدونم علی ، سارا ، بابک ، مهسا و بقیه ی بچه ها کجاان ،اصلا یادشون بوده ؟؟؟؟؟؟
5 سال بودی و من حتی یک روز هم به خاطر تو زندگی نکردم .....
یک سال و ده روزه که رفتی و من هر روز با یاد تو ا که زنده ام ....
تنها یه آرزو دارم بشم کسی که تو دوست داشت ....
کسی که حداقل لیاقت دوس داشتن تو رو داشته باشم...
نمیتونم بگم چقدر دلم واست تنگ شده...
خیلی وقتها دوس دارم برم یه جایی و تا میتونم اسمتو فریاد بزنم...
اااااااااااااااااااااااااای ککککککککککککککککککککککککککاش میبودی...
ای کاش حداقل منم نمیبودم.....
نبودت رو خیلی تو زندگیم احساس میکنم...
ای کاش همون فرانسه میبودی....
ای کاش هیچ وقت سارا بهم نمیگفت رفتی....
ای کاش حداقل اونطوری ازت جدا نمیشدم...
ای کاش اون مهمونی رو میومدم...
ای کاش به مادرت قول نمیدادم...
ای کاش اصلا باهات اشنا نمیشدم...
ای کاش هیچ وقت ، هیچ وقت ، همدان نمیومدم...
ای کاش اون روز به فکر قولم با مسلم نمی افتادم...
ای کاش با اشکان دعوا نمیکردم...
ای کاش شمارمو هیچ وقت به علی نمیدادن...
ای کاش از علی هم بدم می امد..
ای کاش برخورد اول کاری میکردم که از منم مثل همه ی پسرا بدت میومد...
ای کاش هیچ وقت تولد سارا نمیومدم...
ای کاش هیچ وقت مریض نمیشدم...
ای کاش میتونستم حداقل یک بار دیگه میدیدمت...
ای کاش میشد زمان رو به عقب برگردونم....
ای کاش ...........
ای کاش هایی که هیچ وقت اتفاق نمی افتن.....
تو یک سال گذشته هرکی رو دیدم با تو مقایسه کردم...
روز به روز از خودم متنفر تر شدم...
سکوی جلوی سفره خونه رو یادته؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چند ماه پیش رفتم اونجا...
داشتم خفه میشدم....
تصمیم گرفتم دیگه همدان نرم...
یادته یه زمان میگفتم شهر مورد علاقم واسه زندگی همدانه؟؟؟؟؟
الان شده شهر قصه های من....
تو یک سال گذشته بارها و بارها به خودمون
خاطراتمون و ادامه ی رابطمون این که هربار که قطع میشد
دوباره یه جوری که انگار خدا میخواد شروع میشد فکر کردم...
به این فکر کردم که اگه قرار بود آخرش اینطوری بشه چرااااااااااااا؟؟؟؟؟
چرا ادامه داشت؟؟؟؟
چرا نمیشد از هم جدا شیم؟؟؟
بد کردم باهات، میدونم....
باور کن هر کاری که کردم و هر چیزی که گفتم
واسه این بود که دوست داشتم...
واسه این بود میخواستم خوشبختی تو رو ببینم...
واسه این بود من لیاقت داشتن تورو نداشتم...
واسه این بود...
دلم بد جوری واست تنگ شده....
باورت میشه گاهی گاهی از شدت دلتنگی تو اشک تو چشام جمع میشه؟؟؟
اونم منی که هیچ وقت گریه نمیکردم...
هر وقت گریه کسی رو میبینم به یاد گریه ی تو می افتم تو بیمارستان...
از مزدا 3 متنفر شدم...
یادته چقدر از این ماشین تعریف میکردم؟؟؟؟؟؟
واقعا چرا اینطوری شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بهم همه چیز دادی....
خدا...
عشق...
انسانیت...
عاطفه...
غرور...
اعتماد به نفس...
همه چیز....
ازت ممنونم ....
خیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی دلم واست تنگ شده
ای کاش بودی